سهمی از عشق به قلم راضیه نعمتی
پارت چهل و دوم
زمان ارسال : ۳۴۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
مرتضی متوجهی خندهی محو بر لب حورا شد و گفت:
ـ به چی فکر میکنی که اینطوری لبخند میزنی؟
حورا طفره رفت و گفت:
ـ به هیچی.
مرتضی اخم نرمی کرد و گفت:
ـ هیچی که نبود. ولی اشکالی نداره. دوست نداری نگو.
حورا برای اینکه کمی سر به سر او بگذارد، گفت:
ـ استاد! فکر نمیکنم خیلی هم برای ازدواج با من پافشاری داشته باشید...
یک ابروی مرتضی به گونهای سؤال
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
Zarnaz
۲۰ ساله 00عالی بود مرسی راضیه جونم ❤️❤️